در نوشتهاى كه پيش روى خوانندگان عزيز قرار دارد، مباحث زير مورد بررسى واقع شده است:
1. آشنايى با معناى لغوى وكاربرهاى اصطلاحى دو واژهى «علم » و «دين».
2. پيشينهى بحث تقابل علم و دين.
3. طرح و تحرير محل بحث.
4. نقش پيامبران در پيدايش و رواج علوم
5. رسالت پيامبران در قبال علوم.
6. نسبت ميان علم و دين.
7. تلقى دين از انسان.
8. جمعبندى و خاتمه.
پيش از ورود به مباحث اصلى، آشنايى با معناى لغوى و كاربردهاى اصطلاحى اين دو واژه امرى لازم به نظر مىرسد.
نخست واژه «علم» را بررسى مىكنيم:
«علم» يك معناى لغوى دارد كه از ديرباز در همين معنى به كار مىرفته است و هنوز هم به همين معنى كاربرد دارد و آن عبارت است از: «مطلق دانستن و دانايى» كه در برابر مطلق نادانى و ندانستن به كار مىرود. و معادل انگليسى آن [Knowledge] مىباشد..
به اين معنى، «علم» شامل هر نوع دانشى مىشود، خواه از دانشهاى حقيقى باشد يا اعتبارى، عقلى باشد يا نقلى، درجه اول باشد يا درجه دوم، مفهومى وحصولى باشد يا حضورى يا شهودى و...هيچ نوع دانشى از گسترهى اين «علم» بيرون نيست.
از اين معناى عام« علم» كه بگذريم، با كاربردها و اصطلاحات فراوانى براى آن مواجه مىشويم كه بحث از آنها وشمارش يكايك آنها چندان مفيد فايده و مرتبط با بحث ما نيست و لذا اشاره مىكنيم به اين كه: يكى از اين كاربردها كه رواج فراوانى يافته است، عبارت است از:«مجموعه قضاياى حقيقى كه از راه تجربه حسى قابل اثبات باشد». (1) و اين «علم» را اصطلاحا دانش تجربى مىنامند كه معادل آن در زبان انگليسى [Science] مىباشد. امروزه هر جا سخن از گفتارهاى علمى و غير علمى يا ملاكهاى علمى بودن و علمى نبودن قضايا گفته مىشود، مقصود، همين اصطلاح خاص است. و به نظر مىرسد كه ريشهى اين كاربرد، باز مىگردد به انديشههاى فرانسيس بيكن (2) ، روش شناس نامدار انگليسى كه به دليل تاكيد فراوان بركاربر روش مشاهده و آزمون و جداول حضور و غياب ومقايسه با درجات، او را بيشتر روش شناس مىدانند تا فيلسوف. او علاوه بر اين كه بر تجربى بودن يافتهها تاكيد مىورزيد، بر نتايج عملى دانستهها نيز پاى مىفشرد، و تا آنجا بر اين امر اصرار داشت كه او را اولين كسى مىدانند كه گفته است:«علم قدرت است» (3) . هر چند كه بيكن را واقعا يك فيلسوف اصالت تجربى نمىتوان ناميد، ولى تاثير فراوانى بر پيدايش اين نحلهى فلسفى داشته است.
در هر حال، در مباحث آتى بايد روشن كنيم كه مقصود ما در بحث از سازگارى علم و دين چه نوع علمى است. مقصود يافتههاى تجربى استيا معنايى وسيعتر براى علم درنظر است.
در كتابهاى لغتبراى «دين» معانى متعددى آوردهاند. از جمله: اطاعت، معصيت، ورع، پاداش و مكافات، ملك، حكومت، سيره و روش و حساب و محاسبه و.... (4)
در قرآن مجيد نيز برخى از اين كاربردها مشاهده مىشود. فىالمثل در سوره مباركه حمد، خداوند (در مقام برشمردن صفات خود) مىفرمايد:«مالك يوم الدين» كه در اينجا گفتهاند مقصود از «يوم الدين» روز حساب يا جزا و يا پاداش و مكافات است. (5)
از ميان نزديك به 100 مورد كاربرد اين واژه در قرآن، كمتر از 20 مورد آن به همين صورت «يوم الدين» به كار رفته است و به معنى روز جزا و كيفر يا روز حساب كه مقدمه پاداش ومكافات است، مىباشد. ولى در اغلب موارد«دين» به معنى شريعتبه كار رفته است. برخى از كسانى كه به تحليل كاربردهاى مختلف واژگان در قرآن پرداختهاند معتقدند كه استعمال لفظ «دين» در شريعت، استعارى است و دليل اين استعاره، وجود اطاعت و سرسپردگى در دين است. (6)
مرحوم علامه طبرسى صاحب تفسير گرانقدر مجمع البيان ذيل آيهى شريفهى: «ان الدين عند الله الاسلام...» (7) آورده است كه: «در اين آيه منظور از «دين» اطاعت است ولى اصل دين به معنى پاداش است و از آن جهت اطاعت را دين ناميدهاند كه اطاعتبه خاطر پاداش گرفتن است، يعنى خداوند در ازاى اطاعت پاداش خواهد داد». وصاحب قاموس قرآن توجيه طبرسى را بر توجيه راغب ترجيح داده است. (8)
اما به نظر مىرسد كه توجيه راغب به واقع نزديكتر باشد زيرا: حقيقت و روح دين، همان سر سپردگى و انقياد به معبود است و اين انقياد و سر سپردگى مراتبى دارد كه دركلام مولا على عليه السلام چنين تبيين شده است:
كسانى خدا را از سر ترس مىپرستند كه آن، عبادت بردگان است ، كسانى خدا را به دليل طمع به بهشت مىپرستند كه اين عبادت بازرگانان است و كسانى خدا را براى سپاسگزارى به پيشگاه آن بىنياز مىپرستند، كه اين عبادت آزادگان است. (9)
در كلام گهربار مولا، سر سپردگى به دليل طلب پاداش تنها مرتبهاى از عبادت محسوب شده است اما مرتبه بالاتر از آن، سرسپردگى مطلق است نه مشروط، كه در آن ، خود سر سپردگى موضوعيت دارد، اطاعت، طريق رسيدن به پاداش نيستبلكه اطاعت و انقياد خود، هدف است نه وسيله. و اگرحقيقت دين را انقياد براى پاداش بدانيم، در آن صورت ، شامل مراتب عالى انقياد نمىشود، در حالى كه انقياد حقيقى در مرتبه عالى آن تحقق مىيابد كه عبادت آزادگان است، عبادت كسانى كه از يوغ انانيت رها شده و «خود»ى نمىبينند تا برايش طلب پاداش كنند، «خود»ى نمىبينند تا از آن مايه بگذارند و خرجش كنند، اميد سود وپاداش داشته باشند.
نكته ديگرى كه توجه به آن لازم است، گسترهى همين كاربرد استعمارى دين است كه تقريبا كاربرد رايج آن نيز هست.
هم در بيان قرآن مشاهده مىشود كه گاهى لفظ «دين» به معناى وسيعى به كار رفته است و هم در عرف و فرهنگ جوامع امروز بشرى اين واژه معناى وسيعى يافته است. يك نمونه از كاربرد قرآنى، آيهى شريفهى :«دين شما براى شما و دين من براى من» (10) است. ونمونه ديگر در نقل سخن فرعون دربارهى حضرت موسى عليه السلام آمده است. فرعون مىگويد:
«من مىترسم كه موسى دين شما را تغيير دهد يا در زمين فساد كند». (11)
اما در فرهنگ امروز مغرب زمين «دين» به معناى وسيعى به كار مىرود. كسانى كوشيدهاند تاتعريفى از دين ارايه دهند و به اين منظور تعبيرهايى از اين قبيل آوردهاند:
«ايدئولوژىاى نظير كمونيسم را نيز مىتوان يك دين ناميد» (12) يا مىتوان دين را به «آنچه انسان در اوقات فراعتخود انجام مىدهد» (13) تعريف كرد. وحتى برخى را اعتقاد بر اين است كه در دين اعتقاد به خدا ضرورى نيست. (14) همچنان كه در دين انسانيت فيلسوف فرانسوى اگوست كنت (15) مشاهده مىشود. زيرا در اين مسلك، خدايى وجود ندارد و در حقيقت انسان به جاى خدا نشسته است و انسانيت همان خداى اين دين است. (16)
قرآن غالبا وقتى كه «دين» را به معناى شريعتبه كار برده، به صورت مقيد ذكر فرموده است. قيدهايى كه براى «دين» آورده و نشان داده است كه خداوند به دين خاصى نظر دارد و هر شريعتى مرضى او نيست، گاهى به صورت اضافه وصف است و مانند آن. وگاهى به صورت الف و لام(ال) عهد ذكرى يا ذهنى كه در آغاز آن قرار داده است. برخى از قيدهايى كه براى «دين» به كار رفته از اين قرار است:
1. تعبير : «دين الله». (17)
2. تعبيرهاى «الدين كله لله» ، «يكون الدين لله» و مانند آن. (18)
3. تعبيرهاى :«الدين الخاص» ، «مخلصا له ديني» و مانند آن. (19)
4. تعبير: «دين الحق» . (20)
5. تعبيرهاى: «الدين القيم» و «دينا قيما» . (21)
6. وگاهى با الف و لام عهد ما را به دين خاصى ارجاع مىدهد. (22)
از مجموع آيات فوق بر مىآيد كه مطلق دين و روش و شريعت و آيين مرضىخداوند نيست، بلكه آنچه نزد او پسنديده است دين قويم، حق و الهى است، دينى كه از جانب خود او آمده و بر بشر عرضه شده باشد. و آن، البته دين اسلام است. چنانكه خود او فرموده است: «هركس دينى جز اسلام برگزيند از او پذيرفته نيست». (23) و اسلام دينى است كه از آدم عليه السلام آغاز شده و در تعليما پيامبر خاتم حضرت محمد (24) به حدكمال خود رسيده است و طبعا تمامى تعليمات انبياى عظام الهى كه از دست تطاول روزگار و تحريف تحريفگران به دور مانده باشد، شريعت اسلام محسوب مىشود و البته چون كه صد آمد، نود هم پيش ما است. اگر كسى معتقد به شريعت پيامبر خاتم باشد شرايع سلف را نيز دارد همراه با اضافاتى كه مكمل آنهاست. و لذا در آيات آغازين سوره بقره فرمود:«از اوصاف متقين آن است كه به آنچه بر پيامبر خاتم و آنچه بر پيامبران پيش از او نازل شده است ايمان مىآورند». (25) وحضرت خاتم در آخرين روزهاى حيات ماديش جانشين شايسته خود را معرف فرمود و خداوند در خصوص اين رويداد مهم تاريخ اسلام، اين آيه را نازل فرمود كه: «امروز دين شما كامل شد و نعمتبر شما تمام گشت و اسلام دين مرضى من مىباشد». (26) حال، اگر به اصل ريشه يابى لغوى واژهى «دين» و توجيهاتى كه در خصوص معناى اصطلاحى آن شده بود، باز كرديم در مىيابيم كه توجيه راغب مرجح به نظر مىرسد. زيرا از سويى دين الهى، دين حق و دين خالص است و اين كه ديندار بايد خود را براى خدا خالص گرداند. و در چند آيهى قرآن نيز مشاهده كرديم كه سخن از خالص كردن دين براى خداست. و از سوى ديگر سخن در اين است كه دين، اجبار بردار نيست، در دين اكراه راه ندارد و دين نمىتواند اجبارى باشد. (27) زيرا حقيقت دين اخلاص است و اخلاص با اجبار حاصل نمىشود. راغب ذيل همين آيه چنين گفته است:«گفته شده مقصود از "دين" در اين آيه اطاعت است و اطاعتحقيقى فقط با اخلاص ميسر مىشود و در اخلاص، اكراه راه ندارد». (28) بنابر اين به نظر مىرسد كه حقيقت و روح دين همان سرسپردگى به مبدا اعلى است. و اين سرسپردگى در واقع برآورندهى نياز روح پر تكاپوى بشر و آرامش بخش جانهاى بىتاب انسانهاست، كه «دل آرام گيرد به ياد خداى». (29)
در پايان اين بخش بايد يادآورى كنيم كه واقعا دين با توضيحاتى كه آمد، تعريف بردار نيز نيست. يعنى تعريف زمانى ميسر است كه معرف محاط انسان واقع شود در حالى كه دين واقعا محاط انسان نمىشود. دين يك پديده طبيعى همانند يك صندلى و ميز يا سنگ وكوه نيست كه بشود آن را در برابر خود نهاده و دربارهاش نظر داد. دين، هم نظر و هم عمل را شامل مىشود. بحشى از معرفت نسبتبه دين با عمل حاصل مىشود و تا زمانى كه عمل و تزكيه نفس نباشد آن بخش از معرفت دينى حاصل نمىشود. آنانى كه گمان مىبرند، بيرون از دين بهتر مىتوان دين را شناخت، گمان باطل مىبرند و خيال خام مىپرورند; زيرا معرفت دين از جنس معرفتسيب و پرتقال نيست كه بشود از بيرون بر آن احاطه يافت. بخشى از معرفت دين بعد از ديندارى و به واسطه آن حاصل مىشود و آن در سايهى عمل است. بنابر اين تعريف جامع و مانعى از دين نمىتوان ارايه كرد. لكن بعد از آنچه گذشت، بر اساس يك تسالم عرفى مىتوانيم بگوييم كه مقصوداز واژه «دين» در عنوان مقاله حاضر، دين به معناى عام آن نيست، بلكه مقصود همين دين حق، دين مرتضى، دين قيم و دين اسلام است.
مساله رابطه علم و دين به صورتهاى مختلف وبا عنوانهاى گوناگونى مطرح بوده و هست كه هر كدام خود، ميدان خاصى براى بحث محسوب شده و گفتارى جداگانه و بحث و كاوشى به كمال مىطلبد. عنوانهايى از قبيل، رابطه عقل و نقل، كلام و فلسفه و اخيرا عنوان سنت و مدرنيسم. البته راقم اين سطور اذعان دارد كه علىرغم صبغه واحدى كه در همهى اين گونه مباحث وجود دارد، اختلافها و تفاوتهايى نيز ميان آنها به چشم مىخورد و به همين دليل نيز گفته شد كه هر كدام مقالى خاص و مستوفى مىطلبد.
به هر حال، اگر علم را به معناى نسبتا عام آن شامل همه دانستنيهاى بشر لحاظ كنيم و آن را در برابر دين به عنوان مجموعه باورهاى وحيانى قرار دهيم، همواره در ميان انسانها مساله نسبت ميان اين دو مطرح بوده است. و در هر زمانى هر پيامبرى كه برانگيخته مىشده است، مردم آن جامعه يا دست كم جمع كثيرى از آنها با اعتماد بر دانستههاى پيشين خود با پيامبران در مىافتادند و باورهاى نياكان خويش را به رخ آنها مىكشيدند. و در مقام رد دعوت انبيا كه مردم را به دين خود فرا مىخواندند، آنها به سنت آبا و اجدادى استشهاد كرده و خود را تابع آن معرفى مىكردند. (30) و يا اينگونه با پيامبر سخن مىگفتند كه: «آيا از ما مىخواهى كه خدا را عبادت كرده و سنت آبا و اجدادى خود را رها كنيم؟». (31) به اين معنى، همواره ميان تفكر جديد و باورهاى پيشين يك برخورد اوليهاى وجود داشته است. چنان كه در عرصه دانشهاى گوناگون نيز در آغاز با هر كشف جديد سر ناسازگارى وجود دارد لكن رفته رفته و به تدريج در صورتى كه اين نظريه جديد از استحكام لازم برخوردار باشد جايگاه خود را يافته و رواج پيدامىكند. و شايد بتوان گفت كه اين مخالفتهاى اوليه ناشى از تعصب جاهلى است كه ظهور و بروز آن خصوصيتى است كه حضرت امير عليه السلام در انسانها سراغ داشته و فرمود:
«مردم با آنچه نمىدانند دشمنند». (32)
آنچه گفته شد، اشارهاى به وضعيت اين مساله به وجه عام آن است در تاريخ بشر. اما آنچه كه مربوط به اين مساله به وجه خاص آن مىشود، شايد بتوان گفت كه تاريخچه يا پيشينهى آن به دوران قرون وسطى(حدودا 400 تا 1500م) برمىگردد.
در دوران قرون وسطى و به خصوص از قرن دهم ميلادى به بعد، يكى از مباحثبسيار مطرح در مغرب زمين همين مساله رابطه عقل و نقل يا كلام و فلسفه بوده است. حدود 4 قرن (106م) را دوران ظلمت مىنامند، زيرا در اين دوران طرح مباحث فلسفى از سوى امپراطورى و كليسا ممنوع اعلام شده و از رواج افتاده بود. در اين ايام، اوقات انديشمندان، بحثهاى كلامى بىحاصلى سپرى مىشده است. ولى بعد از اين دوره يعنى از قرن دهم به بعد(گرچه جرقههاى آن در آغاز قرن نهم با نهضتشارلمانى زده شد) مجددا بحثهاى فلسفى رواج يافته و انديشمندان به آنها روى آوردهاند كه خود، داستان مفصلى دارد وجاى طرح آن اينجا نيست.
در هر حال، در آن دورانى كه مباحث فلسفى مطرح شده و رواج مىيابد، تلقى فيلسوفان مسيحى از فلسفه و نسبتش با دين اين است كه: فلسفه، تراويدهى از عقل است كه رسول باطن است. و بايد از سوى دينداران كه پيرو رسول ظاهرند مورد عنايت واقع شود. و در اين دوره سعى مىشود كه از فلسفه در جهت فهم و توجيه متون دينى استفاده شود. و البته اصالتبا دين است واگر جايى توجيه فلسفى هم نداشت، عقيده دينى مخدوش نمىشود. بعدا در قرنهاى دوازدهم و سيزدهم و ادامهى آن در قرن چهاردهم دو گرايش فلسفى افلاطونى و ارسطويى در مغرب زمين به ظهور مىرسد و به تدريج زمزمههاى جدايى قلمرو دين و عقل به گوش مىرسد، و بعضا سه قلمرو را در نظر مىگيرند، نخست قلمرو اختصاصى دين كه عقل به آن راه ندارد، دومى قلمرو اختصاصى عقل كه دين به آن كار ندارد.
وسومى قلمرو مشترك ميان عقل و دين. سپس كسانى پا را فراتر نهاده و معتقد شدند به اين كه هيچ مساله دينى قابل اثبات عقلانى نيست و هيچ مساله عقلانى مورد اثبات دينى نيست. و البته بررسى رابطه ميان دين وعقل چنان كه اشاره شد نيازمند مقالهاى ديگر است.
در همين دوره اخير قرون وسطى به ويژه قرنهاى سيزدهم وبعد از آن انديشههاى ارسطويى مورد اعتقاد كليسائيان واقع شده و به مثابه وحى منزل پذيرفته شد. و هر دانشمندى كه خلاف آنها سخن مىگفت مورد اذيت و آزار واقع مىشد. و آن دستگاه تفتيش عقايد وحكايتهايى كه درخصوص آن نقل شده است،(گرچه اين حكايتها وآمارهاى موجود در آنها خالى از اغراق نيست)مربوط به همين دوره است. اين سختگيرىهاى ناصوابى كه از سوى دينداران كليسايى ومتوليان كليسا در مورد دانشمندان آن سامان در آن روزگار روا مىرفت، به تدريج موجبات ادبار انديشمندان به كليسا و به تبع آن، روىگردانى آنها از دين را فراهم آورد. و لذا در پايان قرون وسطى و آغاز دوران جديد، در عهد رنسانس و پس از آن، با رواج هيئت جديد، طبيعيات ارسطويى بر افتاد و از آنجا كه دينداران و متوليان كليسا سرنوشتخود را به ارسطو گره زده بودند، آنها نيز از صحنهى فعال اجتماعى و سياسى كنار نهاده شدند و غربيان در نهايتبه اين نتيجه رسيدند كه دين با علم سازگارى ندارد. يا بايد متدين بود و عقايد منسوخ را پذيرفت ويا دانشمند بود و به كشفيات تازه تن داد ولى از ديانت صرفنظر كرد. ازاين روى برخى به كلى دين را به كنارى نهاده و دانش تجربى را مقتداى خود گرفتند چنان كه در مورد اگوست كنت اشاره شد. و كسانى دين را از صحنه اجتماع به معنى عام آن بيرون رانده و در انزوا و فرديت كليسايى زندانى كردند. جمعى از اين انديشمندان به زعم خود ميان علم و دين نوعى سازگارى مىديدند و آن را مىپسنديدند. چنان كه هايزنبرگ (33) از ماكس پلانك (34) نقل مىكند:
«از نظر ماكس پلانك دين وعلم بدين سبب با يكديگر سازگارند كه بنا به فرض او آن دو به حوزههاى كاملا متفاوت واقعيت رجوع مىكنند. علم به كار جهان مادى عينى مىپردازد علم اين وظيفه را به ما محول مىكند تا درباره اين واقعيات عينى اخبار صحيح بدهيم و ارتباطات درونى آنها را درك كنيم. اما دين با دنياى ارزشها سر وكار دارد». (35)
استاد شهيد آيت الله مطهرى رضوان الله عليه به لحاظ تاريخى ريشه تقابل ميان علم و دين را به عقبتر برمىگردانند كه خلاصهى فرمايش ايشان اين است:
زيان آورترين تحريف تاريخ، تحريفى است كه در تورات، كتاب مقدس يهوديان در خصوص داستان آدم و حوا، و رانده شدن آنها از بهشت و علت آن، رخ داده است.
حضرت استاد در بيان اين تحريف مىفرمايد: در همهى متون دينى آمده است كه آدم وحوا از شجره ممنوعه خوردند و به همين دليل نيز از بهشت رانده شدند. لكن بحث در اين است كه آن شجره ممنوعه چه بوده است؟آنچه كه از متون دينى ما از قرآن و روايات برمىآيد، اين شجره را مربوط به جنبه حيوانيت انسان مىدانند نه جنبه انسانيت، يعنى يك امرى بوده از قبيل شهوت، حرص، حسد و... يعنى به او گفته بود حسود نباشد، حريص نباشد و... ولى اوحرص و حسد ورزيد و از آن مرتبه تنزل كرد و بيرون رانده شد. ولى از نظر تحريفگرانى كه تورات را تحريف كردهاند، آن درخت ممنوعه مربوط به انسانيت انسان بوده نه حيوانيت او. آنها گفتهاند:دو كمال براى انسان وجود داشت و خدا مىخواست آن دو كمال را از او دريغ كند: يكى معرفتبود و ديگرى جاودانگى; آدم از درخت معرفتخورد و چشمانش باز شد و خدا چونكه ديد او چشمانش باز شده ترسيد كه از درخت جاودانگى نيز بخورد وجاودانه شود، لذا او را از بهشتبيرون كرد. در حالى كه از نظر متون دينى ما مرحله «تعليم اسماء» به آدم و معرفت دار شدن او قبل از خوردن از شجره ممنوعه است نه به واسطه آن. در هر حال، نتيجه اين تحريف اين شد كه بعدها، تضاد ميان علم و دين مطرح شد و گمان بر اين رفت كه يا بايد ديندار بود و با چشمهاى بسته زندگى كرد و يا بىدين بود وبا چشمهاى باز. وضرب المثلهايى شكل گرفت از قبيل اين كه «من جهنم با چشم باز را بر بهشتبا چشم بسته ترجيح مىدهم». يا اين ضرب المثل كه: «من يك روز، زندگى كنم، چشمهايم باز باشد بهتر است از اين كه يك عمر چشمهايم بسته باشد وكور باشم كه بعد مىخواهم در بهشت زندگى كنم». (36)
بعد از بيان آنچه گذشت وقت آن است كه ببينيم مقصود ما از عنوان مقاله دقيقا چيست؟ مقصود ما از «علم» صرفا مجموعه يافتههاى بشر تحت عنوان علم در هر عصر ومكانى نيست. چه اين كه يافتههاى بشر كه به عنوان علم ناميده مىشوند در طى قرون و اعصار متحول مىشود و گاه در مطالعه تاريخ علم با اقوال متعارض و متضادى مواجه مىشويم كه هر دو قول متضاد نمىتواند با دين سازگار باشد. و البته مقصود ما، مجموعهى گزارههايى كه به نام دانش تجربى يا دانشهاى تجربى ناميده مىشوند نيز نيست، يعنى اين ادعا را نداريم كه مجموعه قضاياى موجود در كتابهاى فيزيك، شيمى و... مورد تاييد يا تكذيب دين واقع مىشود و ما موظفيم به اين كه هر نظريه علمى كه قبول عام يافتبراى تاييد آن به دنبال آيه و روايتى بگرديم تا بتوانيم ندا سر دهيم كه قرآن ما و يا پيشوايان دينى ما در 1400 سال پيش چنين مطلبى را گفتهاند; زيرا رسالت دين را در اين امور نمىدانيم. و پر واضح است كه سخن از سازگارى دين و تكنولوژى نيز نيست كه محتاج مقاله و تحقيقى جداگانه است (كه اگر فرصتى به دست آيد به اين مهم نيز به حول و قوه الهى خواهيم پرداخت). مقصود ما فقط اين نكته است كه انسان در نگاهش به هستى و طبيعت، مىتواند از دو منظر وچشم انداز به هستى بنگرد. اگر منظر او دين باشد هيچ ناسازگارى ميان دين كه باورهاى وجدانى است وعلم كه يافتههاى بشرى است وجود نخواهد داشت. اما اگر منظر او دين نباشد و از چشم انداز الحاد به هستى و طبيعتبنگرد، آنگاه ناسازگارى رخ خواهد نمود. در بخشهاى آتى در اين مورد توضيحات بيشترى خواهيم داد.
در خصوص «دين » نيز ، مقصود ما، دين اسلام است. و دين اسلام نافى ساير اديان نيست(البته منظور از ساير اديان، اديان موجود نيست، بلكه منظور حقايقى است كه بر عيسى، موسى، ابراهيم و ساير انبياى عظام الهى نازل شده است) بلكه مكمل آنهاست. چنانكه در آيات نخستين سوره مباركه بقره در وصف متقين فرموده است:
«و آنان كه به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل شده ايمان دارند». (37)
و نيز در پايان همين سوره مىفرمايد:
«پيامبر و مؤمنان به آنچه بر او نازل شده ايمان دارند، همگى به خدا، ملائكه و كتابهاى او و پيامبرانش ايمان دارند...». (38)
بنابر اين، مقصود ما از «دين» مسيحيت تحريف شده و يا تورات تحريف شده امروزى نيست. بلكه مراد ما وحى الهى است كه بر موسى، عيسى و محمد صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است. البته اگر مسلمان راستين باشيم، پيرو راستين موسى، عيسى، ابراهيم و... عليهم السلام نيز خواهيم بود. و آنچه امروز به عنوان مصداق شايسته دين مىتوانيم نام ببريم اسلام است كه از متن قرآن و سنت معصومين عليهم السلام به دست مىآيد.
حال، براى توضيح سازگارى و همسويى علم و دين، بحث را در دو محور دنبال مىكنيم:
محور نخست نقش پيامبران در پيدايش و رواج علوم است و محور دوم رسالت انبيا در قبال علوم.
يكى از عرصههاى تاثير انبياى عظام الهى در زندگى بشر، تاثير گذارى آنها در پيدايش و گسترش علوم است. البته بحث از اين كه جرقه هر دانشى كه بشر به آن دست پيدا كرده استبه نحوى در سخنان پيامبران زده شده است، بحث جداگانهاى است كه گفتارى اختصاصى مىطلبد. اما آنچه در اينجا مىتوان گفت اين است كه :هر چند هنوز تقسيمبندى علوم را انجام ندادهايم، لكن به هر حال همه دانشها از هر نوع كه باشد تراويدهى فكر بشر است. و انبيا نقش بزرگى در تشويق دينداران به تعليم وتعلم و در نتيجه گسترش و رواج علوم داشتهاند. چنان كه حضرت على عليه السلام در مورد اهداف بعثت انبيا طى فرمايش مفصلى، از جمله فرمودهاست:
«...تا عقلهاى نهفته مردم را براى آنها برانگيزانند...». (39)
انبياى عظام الهى غبار كفر از چهره خرد خردمندان مىزدايند تا آنها به درستى تعقل كنند. و از طرفى تحريص و تشويق فراوان پيامبران الهى و به ويژه دين اسلام به فراگيرى علم، بسيار تاثير گذار بوده است.
در دين مقدس اسلام، محدوديتسنى را از فراگيرى دانش برداشته و پيامبر عظيم الشان ما در حديث مشهورى فرموده است: از گهواره تا هنگام وفات دانش بجوييد. و در حديث ديگرى فرموده: «دانش جويى در هر حال واجب است» (40) . محدوديت جنسى را نيز نفى كرده و فرموده است : «طلب دانش بر هر مرد و زن مسلمان واجب است». (41) در دين اسلام محدوديت مكانى هم نفى شده چنان كه آمده است: «به دنبال دانش برويد حتى اگر در چين باشد». (42) حتى محدوديتى براى معلم نيز قايل نشده و فرمود: «سخن حق واستوار را فرا گيريد اگر چه از منافق باشد» (43) . و در جاى ديگرى آمده است: «سخن حق و استوار گمشدهى مؤمن است، هر جا آن را يافت او شايستهتر استبه آن». (44) از اين هم فراتر رفته و خود خداوند خشيت از خودش را در عالمان منحصر ساخته و فرموده است:
«تنها عالمان ازخداوند خشيت دارند». (45) و در جاى ديگر مركب قلم دانشمندان را بر خون شهيدان ترجيح داده و فرمود:
«مداد دانشمندان برخونهاى شهيدان ترجيح دارد». (46)
البته در معارف دينى درمورد علم تقسيمبنديهايى صورت گرفته و دانشهايى را واجب دانسته كه شامل واجب عينى وكفايى مىشود. مثلاعلم پزشكى تا وقتى كه نياز مردم برآورده نشده است، براى هر كس كه بتواند آن را كسب كند واجب كفايى است، علم به معارف دينى و احكام لازم در زندگى واجب عينى براى همه است. دانشهايى را نيز مباح دانسته و آن هر دانشى است كه بود و نبود آن براى عالم نفع و ضررى نداشته باشد.(هر چند از دست دادن عمر، خود زيان است) و اگر دانشى زيان آور باشد خواه براى عالم يا جامعه او، حرام خواهد بود. و نيز دانشهاى مستحب و مكروه كه به تفصيل در منابع مربوط آمده است. (47)
از طرف ديگر در روايات ما سخنان فراوانى يافت مىشود از اين قبيل كه: «از نادانى تو همين بس كه به دانش خود مغرور باشى» (48) ، و در اين روايات، ثمراتى براى علم برشمردهاند كه ازجملهى آنها عمل به آن تواضع و فروتنى، عبادت، اخلاص در عمل و امثال آنها است. و در حديثى آمده است كه«دانش نورى است كه خداوند در قلب هر كه بخواهد هدايتش كند مىافكند». (49)
حق اين است كه بررسى نظر اسلام راجع به علم و عالم و تعليم و تعلم فراتر از يك كتاب است تا چه رسد به اينكه در ضمن يك مقاله از آن بحثشود. لذا از بررسى همه جانبه آن صرفنظر كرده و جمعبندى مىكنيم:
از مجموع آنچه تاكنون آورديم، مىتوان نتيجه گرفت كه: انبياى عظام الهى به ويژه پيامبر عظيم الشان اسلام، تشويق فراوانى به فراگيرى علم كردهاند. و آنچه مسلم به نظر مىرسد اين است كه مقصود آنها از علم، تنها علم به خدا و پيامبر و احكام و فروع نبوده است، بلكه انواع دانشهاى رايج در زمان ما را نيز شامل مىشده است. اما نقش انبيا و رسالت آنها تنها به همين تشويق و تحريص به فراگيرى علوم، محدود نمىشود بلكه رسالت آنها بيش از اين است، كه اينك به آن مىپردازيم.
محور ديگرى كه مىتواند به نحو شايستهاى به روشن شدن بحث كمك كند، مسالهى رسالت انبيا در قبال علوم است. در فصل پيشين مشاهده كرديم كه انبيا به ويژه پيامبر عزيز اسلام نقش شايستهاى در پيشبرد و رواج علوم داشتهاند. چنانكه هرگاه ما مسلمانان سخنان آن عزيزان را شنيده و عمل كردهايم، سيطره علمى و فكرى بر جهان نيز داشتهايم، چنانكه در قرن هشتم تا سيزدهم و چهاردهم ميلادى كه بخشى از آن، دوران ظلمت در غرب ناميده مىشود، در عالم اسلام اوج شكوفايى علمى و فرهنگى بوده است. و در همان دوره، آثار ابن سينا، غزالى، ابن رشد و فارابى به لاتين ترجمه شده و در اختيار غربىها قرار مىگيرد و منشا رواج و شكوفايى علمى و فرهنگى در آن سامان مىگردد.
آنچه در بخش حاضر مىخواهيم بگوييم اين است كه تاثير انبيا محدود به آنچه در بخش گذشته گفتيم نمىشود، بلكه پيامبران تاثير مهمترى دارند كه عبارت است از جهت دهى و سمت و سو بخشيدن به تحصيل علم و تعليم وتعلم. دين، تعليم و تعلم را هدفدار مىسازد، و به تعبير درستتر آن را متوجه هدفى مقدس مىنمايد. دين، آدمى را به طلب هر علمى تشويق نمىكند. براى طلب علم يكى از سه حالت قابل تصور است، حالت نخستبى هدفى است وبه عبارتى علم براى علم. حالت دوم اين است كه داراى هدفى شيطانى باشد و يا به تعبير وسيعتر، هدفى دنيوى داشته باشد. و حالتسوم آن است كه داراى هدف الهى، معنوى و اخروى باشد.
به نظر مىآيد حالت اول چندان علمى نباشد; زيرا به هر حال انسان اگر سمت و سوى كارها و از جمله تعليم وتعلمش خدايى نباشد شيطانى خواهد بود. و قسم سومى مطرح نيست، لكن به فرض كه چنين چيزى ممكن هم باشد مورد تاييد دين نيست; زيرا عمر گرانبهايى كه مصرف مىشود بايد نتيجهاش تعالى و استكمال باشد. حالت دوم نيز پر واضح است كه مورد تاييد دين نيست، زيرا دين آمده است تا انسانها را هتخدايى بدهد، از آنها بخواهد كه در تمامى حركات و سكنات خود، خدا را در نظر گرفته و مقصد و مقصود خود بدانند. و لذا چنانكه در بخش پيش آورديم، از نظر اسلام حقيقت علم نور است كه در قلب مستعد افكنده مىشود. و از همين رو است كه براى علم ثمراتى برشمردهاند چنان كه در احاديث فراوانى از حضرت على عليه السلام نقل شده كه ازجمله ثمرات علم، عمل به آن، اخلاص در عمل، عبادت و غير اينها ذكر شده و در حديث طولانى اينطور فرمود: تقوا، دورى از هوا و هوس، پيروى از راه هدايت ، دورى از گناهان، دوستى برادران ايمانى ، رها كردن انتقام هنگام قدرت بر آن، راستگويى و اجتناب از شادمانى غافلانه و...دانسته شده است . (50)
از تعليم وتعلم براى غير خدا بسيار نهى شده باشد. فراگيرى علم بايد به خاطر خدا باشد. (51) و در روايات فراوانى ما را نهى كردهاند از اينكه علم را براى اغراض فاسدى از قبيل: مراء و جدال با مردم، فخر و مباهات به يافتهها، جلب آراى مردم به سوى خود وجلب نظر حاكمان و تقرب به درگاه آنها و امثال اينها، فرا گيريم. (52)
براى ارايهى بيانى شايسته از نسبت ميان علم و دين بايد يك تقسيمبندى در علوم انجام داده، آنگاه رابطه هر قسم از علوم با دين را بررسى كنيم.
برخى عقيده دارند كه همهى علوم انسانىاند; زيرا به هر حال هر علمى را انسان بايد به دست آورد، پس رهآورد دستبشر است . بنابر اين انسانى است.
اما از اين نظر كه بگذريم در يك تقسيمبندى كلى مىتوان علوم را به دو دسته انسانى و طبيعى تقسيم كرد. و عنوان «علوم انسانى» بر دانشهايى اطلاق مىشود كه به نحوى با انسان سر و كار دارد. با شانى از شئون و جنبهاى از جنبهها و بعدى از ابعاد حيات فردى يا اجتماعى انسان سر و كار دارد. و «علوم طبيعى» عبارتند از دانشهايى كه موضوع آنها جنبهاى ازجنبههاى طبيعت است. بنابر اين، علوم انسانى شامل رشتههاى روانشناسى، جامعهشناسى، فلسفه، الهيات، تاريخ، اقتصاد، مديريت، اخلاق، علوم تربيتى، تربيتبدنى، جغرافياى انسانى، ادبيات، حقوق، علوم سياسى و امثال اينها خواهد بود. و البته با يك توسعى علومى نظير تفسير، اصول فقه، و دراية الحديث و رجال و مانند آن را نيز مىتوان جزو علوم انسانى به حساب آورد، مگر اينكه اينها را مشمول الهيات كه يكى از علوم انسانى ستبگنجانيم كه در آن صورت از آن بابت جزو علوم انسانى محسوب مىشوند. و دانشهايى از قبيل: فيزيك، شيمى، زيستشناسى، زمين شناسى، معدن، هيات و نجوم و رشتههاى فنى و مهندسى و امثال آنها را در شمار علوم طبيعى مىآوريم.
البته اين را مىپذيريم كه ممكن است تعيين يك حددقيق ميان اين دو دسته از علوم كارى دشوار باشد و اندراج هر يك از علوم تحتيكى از اين دو عنوان از دقت لازم برخوردار نباشد، لكن با اندكى تسامح مىتوان اين تقسيم را پذيرفت.
در اينجا ناگزير از بيان دو نكتهايم:
هدف خداوند از ارسال رسل و انزال كتب و تشريع دين و شريعت چه بوده است؟ به نظر مىرسد كه هدف، ارايه يك دستور العمل و برنامه زندگى براى انسانها بوده است تا با استفاده از آن انسانها به سعادت برسند و آن هدفى كه از آفرينش آنها در نظر بوده است تحقق يابد. و با توجه به اينكه هدف از آفرينش جن و انس عبادت و پرستش ذات اقدس پروردگار بوده است. (53) و از آنجا كه حقيقت عبوديت پروردگار توحيد در ربوبيت اوست. (54) و توحيد در ربوبيت عبارت است از اين كه، بنده فقط خدا را حاكم و مدبر جهان بداند و تنها او را شايسته اطاعتببيند و تنها از او اطاعت كند. بنابر اين هدف اديان جز اين نيست كه انسانها را به سوى اطاعت انحصارى ازحضرت پروردگار بكشانند، تا آنها به كمال قرب الهى نايل شوند، و اين، همان سعادت و تكامل معنوى انسان است.
از آنچه گذشت مىتوان نتيجه گرفتحوزه و قلمرو دين و متون دينى مسائل و قضايايى است كه به نحوى در سعادت و وصول به مقام قرب الهى او مؤثرند. به عبارتى، هر چيزى كه در اين سير استكمالى و صعودى انسان براى او سودمند باشد و سير او را سرعتبخشد، مورد توصيه و بحث دين است. بنابر اين، دين بايد در عرصه حيات فردى و اجتماعى، در زمينههاى اخلاق و سياست، مسايل حقوقى و مانند آن، سخن بگويد و رهنمود ارايه كند. از لحظهاى كه انسان متولد مىشود وحتى پيش از تولد او تا لحظه وفات، از لحظهاى كه از خواب بيدار مىشود تا آنگاه كه مىخوابد، در خلوت، اجتماع، خانه، خيابان، دانشگاه، كارخانه، بازار، در روابط انسان با خود، خدا، پيامبر، اولياى دين، پدر و مادر و محيط خانواده، دوستان، نحوهى ارتباط او با جمادات، نباتات، حيوانات، طبيعت، محيط زيست و... در همهى اين موارد بايد راهنمايى كند و كرده است. اينها همه، عرصه فعاليت و دخالت دين است.
نكته ديگر اين است كه موضوع تربيت دينى، انسان است. موضوع علوم انسانى نيز انسان است. علوم طبيعى را نيز انسان كشف كرده و در نهايت در خدمت انسان قرار مىدهد. با توجه به موضوعيت انسان، بايد در نظر داشت كه اختلاف احتمالى آراى برخى عالمان با آراى و عقايد ارايه شده از سوى اديان در خصوص مسايل مربوط به انسان، ناشى از ديدگاه انسان شناختى آنهاست. لذا بايد نخست اشارهاى به ديدگاه انسان شناختى نموده، آنگاه رابطه ميان دين با انواع علوم را بررسى كنيم.
البته بررسى انسان شناسى دين، خود بحث مفصلى مىطلبد كه بيش از يك كتاب دربارهى آن مىتوان نوشت، لكن مىتوان با استفاده از برخى آيات و روايات اشارهاى به روح ديدگاه انسان شناختى اسلام كرد.
آنچه مسلم به نظر مىرسد اين است كه: انسان اسلام از ميان موجوداتى كه مىشناسيم تنها موجودى است كه مىتوان خليفه خدا بشود (55) و تنها موجودى است كه در مورد آفرينش او خداوند به خود تبريك گفته است. (56)
انسان مىتواند در سايه اطاعتحضرت حق نمونهاى بر مثال او بشود. (57) هدف و غايت آفرينش، فرد برجستهاى از ميان همين انسانها است. (58) و از مردمان خواسته شده است كه از او الگو گرفته و بر مثال او عمل كننند. (59) در اين ديدگاه شرط سرورى انسان و نشان آزادى او، بندگى شايستهى ذات اقدس پروردگار است. (60) و بندگى ذات حق براى انسان شايسته، مايهى فخر و مباهات است و ربوبيتحضرتش براى او مايهى عزت وشرف. (61)
وخلاصه انسان اسلام، انسانى است كه مىتواند در پايان عمر خود، مورد خطاب حضرت دوست واقع شود وبه او گفته شود كه: «اى نفس آرام و مطمئن به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه تو از او خوشنودى و او از تو، پس از زمرهى بندگان خاص و در بهشت اختصاصى من وارد شو». (62)
اين، تصويرى اجمالى از انسان اسلام بود، اسلام آمده است تا انسان را آنگونه بسازد كه در پايان، بتواند مورد چنان خطابى واقع شود آمده است تا از انسان بالقوه، انسان بالفعل بسازد، آمده است تا انسان رابه مقام خلافت الهى برساند. و به طور طبيعى هر چيزى كه در اين خصوص راهگشا باشد و لازم، اسلام دربارهى آن سخن گفته است. و اصولا هر آنچه كه ربط وثيقى با اين مهم داشته باشد، مىتوان انتظار بيان آن را از اسلام و قرآن داشت. و از اين رو است كه پيش از اين اشارت رفتبه اين كه اسلام در خصوص «بايدها» و «نبايدها»ى فردى و اجتماعى انسان از لحظه تولد تا وفات، و از لحظه بيدارى از خواب شبانگاهى تا لحظه فرو رفتن به خواب، براى انسانها برنامه دارد و دستور العمل آورده است. انسان در هيچ لحظهاى خالى از حكم الهى نيست. و سر هر دو راهى مىتواند سخنى راهگشا و تعيين كننده از اسلام دريافت كند.
در پايان اين مقاله سطورى به عنوان جمع بندى آنچه گذشت و نتيجهگيرى و خاتمه تقديم مىشود:
دين براى پرورش انسان آمده است. دين براى اين آمده است كه راه رسيدن به خلافت الهى را به او بنماياند. و لذا درخصوص مسايل علوم انسانى، در قرآن مجيد وروايات معصومين عليهم السلام مطالبى موجود است كه بعضا استخراج شده و بعضا بايد استخراج شود و در عرصهى حيات فردى و اجتماعى انسان، راهكارها و دستورهاى دينى تبيين و پياده شود. اما در خصوص علومى كه به معنى خاص كلمه، انسانى محسوب نمىشود و تحت عنوان علوم طبيعى از آنها ياد مىشود ممكن است در قرآن و روايات در مورد بسيارى از مسايل آنها صريحا مطلبى به چشم نخورد و مشاهده نشود. زيرا موضوع اين علوم، عالم طبيعت است كه در دسترسى بشر است و بشر مسئول است كه خود، به كشف قوانين حاكم بر عالم طبيعت در ابعاد مختلف آن كه تشكيل دهندهى انواع علوم طبيعى است، بپردازد. و البته مسايلى از اين قبيل مستقيما نقشى در انسان سازى ندارد، مگر در يك صورت كه اشاره خواهد شد و آن، زمانى است كه از منظر توحيد به آن نظر شود. كه در اين صورت نيز آنچه كه مربوط به چنين منظر است البته در متون دينى مورد بحث واقع شده ولى آنچه محتواى دانشهاى طبيعى را تشكيل مىدهد مربوط به خود بشر است كه بايد بكاود و بيابد.
بنابر اين آنچه تحت عنوان علوم انسانى ناميده مىشود كه در گذشته به آنها اشاره كرديم از قبيل: اخلاق، سياست، روان شناسى، اقتصاد، جامعه شناسى... بايد آنها را از متون دينى خواست، از آنجا كه اينها مستقيما موضوعش انسان است در حوزه دين و متون دينى است كه از آنها سخن بگويند. اما اين كه راهكارهاى تبيين (مثلا) : جامعه شناسى اسلامى، روان شناسى اسلامى و... چيست وكدام است وچه تفاوتهايى با علوم انسانى غير اسلامى خواهد يافت، پرداختى تفصيلى به آن مقالهاى جداگانه مىطلبد. اما آنچه اجمالا در اينجا مىتوان گفت اين است كه در تدوين چنين دانشهايى از روش تطبيق مساله به مساله ميان يافتههاى ساير انديشمندان و متون دينى، نبايد سود جست، به دليل اختلاقى كه در فرهنگها و روشها و زمينههاى تدوين و رويش آن نظريات با فرهنگ اسلامى و زمينههاى موجود در آن براى پديد آمدن دانشهاى انسانى وجود دارد. اگر چه ممكن است مسالههاى مشترك فراوانى ميان مردمان در فرهنگهاى مختلف بتوان يافت ولى نحوهى ورود به بحث و خروج از آن و روشهاى پذيرفته شده براى پاسخگويى و حل آن مسايل متفاوت است. بايد بر اساس مبانى كلى انسان شناختى برخاسته از متون دينى مسايل قابل طرح در فرهنگ خودمان را در نظر گرفته و به دنبال راه حل براى آنها باشيم. البته اين، بدان معنى نيست كه ما هيچ نگاهى به يافتههاى ديگران نداشته باشيم. بلكه برعكس مىتوان و مىبايد از يافتهها و تجربههاى ديگران نيز استفاده كنيم اما در چارچوب انديشه و روش خود و با حفظ اصالت انديشه خود.
با توضيحاتى كه گذشت روشن شد كه مىتوان سخن از علوم انسانى اسلامى و غير اسلامى گفت و معناى آن ابتناى اين علوم بر متون دينى و عدم ابتناى آنها است.
و اما در مورد علوم طبيعى نيز هر چند دستيافتن به قوانين حاكم بر طبيعت را نمىتوان و نمىبايد از دين و متون دينى درخواست كرد و دين متكفل بحث از آنها نبوده و آن را به خود بشر واگذار كرده است. لكن در آنجا نيز ديدگاه پژوهشگر به طبيعت و به طور كلى به عالم هستى در جوابهايى كه به مسايل خواهد داد وبعضا در نوع مسايلى كه دنبال خواهد كرد تاثير مىگذارد. و چنان كه گذشت در صورتى كه پژوهشگر، ايمان به خدا داشته باشد نتايج پژوهشهاى او براى بشر سودمند خواهد بود، البته همواره اين امكان وجود دارد كه بهره برندگان ناصالحى از يافتههاى سودمند يك پژوهشگر سوء استفاده كنند. كه اين بحث، ما را به مبحث رابطه دين با تكنو لوژى سوق مىدهد كه خود بحثى است مستقل و نيازمند يك پژوهش تاريخى و همه جانبه كه اميد است در فرصتى ديگر به آن بپردازم.
حاصل آنكه اگر انسان در مطالعه در مورد انسان وطبيعت اصالت را به خدا ندهد و اعتقادى به او نداشته باشد، ناگزير محورى براى خود مىجويد كه جاى خدا بنشاند و وقتى كه خدا محور نباشد، خود انسان، محور خواهد شد، و اگر انسان، مدار و محور باشد هم علوم انسانى انسان مدارانه خواهد شد و هم نگاه ما به طبيعت و نحوه و ميزان بهره بردارى ما از مواهب طبيعت. بر اساس اصالت لذت يا اصالتسود ويا هر مكتبى از اين نوع. و اگر چنين باشد هر كارى مباح خواهد بود.
در حالى كه اگر اصالتبا خدا باشد، انسان، در علوم انسانى معيار و منبعش وحى و متون دينى خواهد بود و در علوم طبيعى نيز، هر چه بر دانش او افزوده مىشود اعتقادات دينى او مستحكمتر شده به خداوند قرب بيشترى مىيابد. و هرگز خود را در برابر خدا يا به تعبيرى حاكم بر جهان نمىداند بلكه در تصرفاتش در طبيعتخود را مسئول در برابر خداوند مىداند. مىداند آنچه از قوانين كه مىيابد وكشف مىكند تاثير وتاثرها به اذن خداست، همه آويخته به ارادهى اوست واگر نازى كند فرو ريزد قالبها.
طبيعت را كه مىبينيد خدا را مىبينيد، در ماده هم خدا را مىبينيد و... او معتقد است كه معلومات فراوانى وجود دارد كه تنها از طريق وحى مىتوان به آن دستيافت و اگر وحى نمىبود بشر هرگز نمىتوانستبا عقل خود به آن معلومات دستبيابد.
بنابر اين منظر و چشم انداز دينى مىتواند در رويكرد انسان و حاصل نگاه او به طبيعت و خود انسان تاثير اساسى نهاده و رابطه ميان علم و دين را دگرگون سازد.
در پايان با اذعان به اينكه اداى حق مطلب مستلزم كاوشى بسيار بيش از اين است ، نوشته حاضر را تنها مدخلى بر اين بحث تلقى كرده و اميد آن داريم كه مورد قبول ذات اقدس احديت واقع شود.
1. آموزش فلسفه، تاليف آيت الله مصباح يزدى، جلد اول، ص 61 و ص187 تا 190.
2. Francis Bacon (ض1626-1561).
3. براى آگاهى بيشتر از نظرات بيكن رجوع كنيد به كتاب: احوال و آثار و آراى فرانسيس بيكن، تاليف دكتر جهانگيرى، ص 35 به بعد.
4. ر.ك: المنجد فى اللغة، واژهى « دان».
5. المجمع البيان فى تفسير القرآن، تاليف علامه طبرسى، جلد اول، ذيل آيهى شريفه.
6. المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، واژهى دين.
7. آل عمران/19.
8. المجمع البيان فى تفسير القرآن، جلد اول، ذيل آيهى 19، سوره آل عمران.
9. قاموس قرآن، سيد على اكبر قرشى، ذيل واژه دين.
10. ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار، انقوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار.
نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمتشماره 237; فيض الاسلام شماره 229
11.« لكم دينكم ولى دين» كافرون/6.
12. «اني اخاف ان يبدل دينكم او ان يظهر في الارض الفساد» غافر/26.
13. فلسفه دين،جان هاسپرز، ترجمه: واحد ترجمه دفتر تبليغات اسلامى، ص 16.
14. همان.
15. همان.
16. Auguste Cunte.(ض1857 1798)
17. براى آگاهى بيشتر در خصوص دين انسانيت و آداب و رسوم و معابد آن رجوع شود به كتاب: فلاسفه بزرگ آندره كرسون، ترجمه: آقاى ادى، جلد سوم، مبحث اگوست كنت.
18. آل عمران/83; نور/2: نصر/2 ومانند آن.
19. بقره/193 و انفال/39.
20. اعراف/29; عنكبوت/65; لقمان/32; زمر/2، 3، 11و 14; غافر/14 و65; بينه/5 ونساء/146.
21. توبه/29و33; فتح/28; صف/9 ونور/25.
22. يوسف/40; روم/30و43; بينه/5 و انعام/161.
23. بقره/132; توبه/132 و شورى/13.
24. «ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه» (آل عمران/85).
25. «والذين يؤمنون بما انزل اليك وما انزلمن قبلك...» (بقره/4).
26. «اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا» (مائده/3).
27. «لا اكراه في الدين...» بقره/259.
28. المفردات فى غريب القرآن، واژه دين.
29. «الا بذكر الله تطمئن القلوب» رعد/28.
30. عباراتى از قبيل: «قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه آباءنا» لقمان/21; شعراء/74; يونس/78 و زخرف/22و 23.
31. عبارتهايى از قبيل «اجئتنا لنعبد الله وحده و...» اعراف/70; هود/62 و87 و ابراهيم /10.
32. الناس اعداء ما جهلوا. نهج البلاغه، بخش كلمات قصار، شماره 163.
33. W. Heisenberg ورنر هايزنبرگ (متولد 1901م) فيزيكدان برجسته آلمانى و برنده جايزه فيزيك نوبل 1932.
34. M.Planck.
35.گفتگويى دربارهى رابطه علم و دين، ورنر هايزنبرگ، ترجمه: نجفى زاده،ص 30.
36. مساله شناخت، استاد مطهرى، صص26 30.
37. «والذين يؤمنون بما انزل اليك وما انزل من قبلك...» بقره/4.
38. «آمن الرسول بما انزل اليه من ربه والمؤمنون كل آمن بالله وملائكته وكتبه ورسله...» بقره/285.
39.« ...وليثيروا لهم دفائن العقول...» نهج البلاغه، خطبه اول.
40. طلب العلم فريضة على كل حال. ميزان الحكمة:6/ 464.
41. طلب العلم فريضة على كل مسلم ومسلمة. همان، ص 463.
42. اطلبوا العلم ولو بالصين، همان.
43. خذ الحكمة ولو من اهل النفاق، همان2/492.
44. الحكمة ضالة المؤمن فحيث وجدها فهو احق بها. همان.
45.«انما يخشى الله من عباده العلماء» فاطر/28.
46. يرجح مداد العلماء على دماء الشهداء. ميزان الحكمة:6/ 457.
47. براى آگاهى از تفصيل مطلب مراجعه شود به احياء العلوم، امام محمد غزالى، جلد اول; محجة البيضاء، مرحوم فيض كاشانى، جلد اول; آداب تعليم و تعلم در اسلام، شهيد ثاني، ترجمه: دكتر محمد باقر حجتى، فصل آخر.
48. ميزان الحكمة:6/ 501.
49. انما هو نور يقذفه الله في قلب من يريد ان يهديه. بحار الانوار:7/140.
50. ميزان الحكمة:6/ 499.
51.همان، صص478 480.
52. من طلب العلم لاربع دخل النار: ليباهى به العلماء، او يمارى به السفهاء، او ليصرف به وجوه الناس اليه... همان، ص 481.
53.«ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون» ذاريات/56.
54. العبودية جوهرة كنهها الربوبية. ميزان الحكمة:6/13.
55. «اني جاعل فى الارض خليفة» (بقره/30.
56. «فتبارك الله احسن الخالقين» مؤمنون/14.
57. «عبدي اطعني حتى اجعلك مثلي»; حديث قدسى.
58.« لولاك لما خلقت الافلاك»; حديث قدسى
59 «لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسعنة...» احزاب/21.
60. ان قوما عبدوا الله ... مراجعه شود به پانوشتشماره 10.
61.« كفى بى فخرا ان اكون لك عبدا وكفى بي عزا ان تكون لي ربا »; بحار الانوار : 77/402.
62. «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الى ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي» فجر/2927.